(غُ سْ) [ ع. ] (اِمص.)۱- شستشو دادن با آب.۲- شستشوی تن طبق آیین شرع. ؛~ ارتماسی فرو بردن تمام بدن یک مرتبه در آب. ؛~ ترتیبی شستن اعضای بدن به تدریج. بدین طریق که ابتدا سر و گردن و بعد نی ...
فرهنگ فارسی معین
۱. (فقه) شستشوی تمام بدن طبق دستور شرع، همراه با نیت و برای نزدیکی به خداوند. ۲. شستن و در آب فروبردن چیزی برای زایل ساختن نجاست یا چرک آن. * غسل ارتماسی: [مقابلِ غسل ترتیبی] (فقه ...
فرهنگ فارسی عمید
[ غُ سُ ] (ع مص) به معنی غُسل. (منتهی الارب). سر شستن. شست و شوی تمام بدن. لغتی است در غسل و اسم است از غَسَلَ. (اقرب الموارد). || شستگی. (منتهی الارب). غُسل. رجوع به غُسل شود. || آب ...
لغتنامه دهخدا
[ غِ ] (اِخ) موضعی است به دیار بنی اسد. (منتهی الارب) (از تاج العروس). امرؤ القیس گوید: تربع بالستار ستار قدر الی غسل فجادلها الولی.(تاج العروس). || ذات غسل. رجوع به ذات غسل شود. || ذوغ ...
[ غُ لِ اِ تِ ضَ / ضِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) غسلی که زنان مستحاض کنند. رجوع به غُسل شود.
[ غُ بَ وَ دَ ] (مص مرکب) غسل کردن. غسل آوردن. اغتسال. تغسل : در ظاهرم جنابت در باطن است حیض آن به که غسل هر دو به یک جا برآورم. خاقانی. نخست غسلی از آن چشمهٔ حیات برآر به زیر هر بن مویی ا ...
(~. نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ۱- حمام.۲- مستراح.
[ غُ زَ دَ ] (مص مرکب) غسل کردن. غسل آوردن. اغتسال. رجوع به غسل شود: غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز. حافظ.
جای غسل کردن؛ محل غسل.
[ غَ لا ] (ع ص، اِ) جِ غَسیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به غَسیل شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.