(عِ یا عَ) [ ع. ] (اِ.) زن و فرزندان، اهل خانه.
فرهنگ فارسی معین
[ عَ یْ یا ] (ع ص) رجل عیال؛ مرد خرامان به ناز. فرس عیال؛ اسب خرامنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به خود بالیده و خرامان در راه رفتن خود، و آن صفت برای شخص و اسب و اسد واقع می ...
لغتنامه دهخدا
(ص مرکب) آنکه عائله و زن و فرزند دوست بدارد. عیال پرست. دوست دارندهٔ عیال.
[ فَ / فِ ] (نف مرکب) آنکه عیال را بفریبد. آنکه یا آنچه عائلهٔ شخصی را فریب دهد: منجنیقی بود به زیور و زیب خانه ویران کن عیال فریب.نظامی.
[ لَ ] (ع اِ) علف: عیالة البِرذَون؛ علف ستور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
[ عیالْ ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی عیالوار. صفت برای عیالوار. - خانهٔ عیالواری؛ با زن و فرزندان متعدد. با نانخور و تحت تکفلان بسیار. || (ص نسبی) در تداول امروز، ارزان و بسیار، و فراخ و ...
[ عَ ] (ع اِ) جِ عَیلام. رجوع به عیلام شود.
[ اَ بُلْ عَ ] (اِخ) شاعری از عرب و او را دیوانی است.
عیالمند؛ دارای زن و فرزند.
فرهنگ فارسی عمید
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.