(عَ زْ) [ ع. ]۱- (مص ل.)قصد چیزی کردن، دل بر چیزی نهادن.۲- (اِمص.) اراده، قصد.
فرهنگ فارسی معین
[ عَ ] (ع مص) آهنگ نمودن بر کاری و دل نهادن و کوشش کردن. (از منتهی الارب). دل به کاری نهادن. (دهار) (زمخشری) (از تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی): عزم الامر و عزم علی الامر؛ دل خود را ...
لغتنامه دهخدا
[ عِ ] (ع اِ) ام العزم؛ کون و اِست. (ناظم الاطباء). اِست. (اقرب الموارد). عزمة. ام عزمة. و رجوع به عزمة و ام عزمة شود.
[ عُ زُ ] (ع اِ) جِ عَزم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عَزم شود.
[ عَ وَ دَ ] (مص مرکب) تصمیم گرفتن. اراده کردن : بر آنم میاور که عزم آورم به هم پنجه ای با تو رزم آورم.نظامی. کجا عزم راه آورد راهجوی نراند چو آشفتگان پوی پوی.نظامی.
[ عَ تَ ] (مص مرکب) قصد داشتن. تصمیم داشتن. بر آن بودن : درویش دید که شاهزاده بجانب او عزم آمدن دارد. (گلستان). عزم دارم کز دلت بیرون کنم وَاندرون جان بسازم مسکنت.سعدی. گر این خیال محقق ش ...
خواستن، آهنگ کردن
فرهنگ واژههای سره
[ عُ ] (ع مص) عَزم است در تمام معانی. رجوع به عَزم شود.
[ عَ مَ ] (ع مص) عَزم (در تمامی معانی). (از ناظم الاطباء). رجوع به عزم شود.
[ عَ مَ ] (ع اِ) واجب و ثابت: عزمة من عزمات اللََّه؛ یعنی حقی از حقوق خداوند، یعنی واجبی از آنچه واجب کرده است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || (اِمص) ثبات و پایداری: ما لَه عزمة و ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.