آنکه بنیهاش ضعیف است؛ سستبنیه؛ ناتوان.
فرهنگ فارسی عمید
(~. جُ ثِّ) [ ع. ضعیف - الجثة ] (ص.) دارای بدن کم قدرت و لاغر.
فرهنگ فارسی معین
۱. آنکه قلبش ضعیف است؛ ضعیفدل. ۲. [مجاز] کمدل؛ ترسو.
آنکه مزاجش ضعیف است و زود بیمار میشود.
(ضَ فُ نَّ) [ ع. ] (ص م.)سست - اراده.
(ضَ فِ) [ ع. ] (ص.) مؤنث ضعیف.۱- زن سست و ناتوان.۲- زن، (مطلق) زوجه.
[ ضَ ] (حامص) چگونگی ضعیف. سستی. ضعف. تربة. (منتهی الارب): از ضعیفیّ دست و تنگی جای نیست ممکن که پیرهن بدرم.مسعودسعد. خفتن همه بر خاک وز ضعیفی بر خاک نگیرد همی نشانم.مسعودسعد. و سبب آن [ ...
لغتنامه دهخدا
داروهای ضداضطراب [پزشکی]
واژههای مصوب فرهنگستان
کاهش شدت تابش صوتی یا الکترومغناطیسی با افزایش فاصله از چشمه و براثر برهمکنش با اجزای تشکیلدهندۀ جوّ [علوم جَوّ]
محدودسازی حق مالکیت بر یک دارایی ازطریق قانون یا به شیوههای دیگر [اقتصاد]
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.