(ضَ رَ) [ ع. ضرورة ] (اِ.)۱- نیاز، حاجت.۲- اجبار، الزام. ج. ضرورات.
فرهنگ فارسی معین
چیزی که به آن احتیاج داشته باشند؛ نیاز؛ حاجت. * بهضرورت: بهناچار؛ از روی ناچاری؛ ناگزیر.
فرهنگ فارسی عمید
ضرورت حفظ تملک و دفاع از سرزمین [جغرافیای سیاسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ بِ ضَ رَ ] (ق مرکب) لابد. بناچار: بضرورت بتوان دانست که از آندو تن کدام کس را طاعت باید داشت. (تاریخ بیهقی). اکنون بضرورت بتوان دانست که هرکس که این درجه یافت بر وی واجب گشت که تن خود ...
لغتنامه دهخدا
[ تَ نْ، نِ ضَ رو رَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) تنوینی است که بر اثر ضرورت به آخر کلمات غیرمنصرف و یا کلماتی که منادی واقع شده و باید مضموم باشند درآید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تنو ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.