[ شَ کَ ] (اِخ) محمدابراهیم. گویند با کبر سن به ارتکاب جمیع مناهی مایل بود چنانکه در مرتبهٔ دوم که به هند رفت و با پسری ارادهٔ صحبت داشت در دست او کشته شد. (آتشکدهٔ آذر ص ۱۸۴).
لغتنامه دهخدا
[ شَ کَ تِ بُ ] (اِخ) مؤلف ریاض العارفین نویسد: او از وارستگان زمان خود بوده در بلاد ایران سیاحت می نمود. در اصفهان شیخ محمدعلی لاهیجی متخلص به حزین از عرفای متأخرین وی را ملاقات نموده گف ...
[ شَ کَ تِ ] (اِخ) امیر محمدقاسم خان فرزند ارشد اعتضادالدوله سلیمانخان بن محمدخان قاجار و مادرش از اشراف زندیه دختر بسطام خان کارخانه بوده است و به دستور فتحعلیشاه خواهر حسینعلی میرزا را ب ...
[ شَ کَ ] (اِخ) دهی از دهستان شهاباد بخش حومهٔ شهرستان بیرجند است و ۲۴۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
[ شَ / شُو کَ مَ ] (ص مرکب) کسی که مدار شوکت و قدرت باشد.
صاحب شوکت؛ دارای شوکت و جلال.
فرهنگ فارسی عمید
فرمند
فرهنگ واژههای سره
[ قَ عَ شَ کَ نِ ] (اِخ) دهی است از دهستان زیراستاق بخش مرکزی شهرستان شاهرود، واقع در ۱۰۰۰۰ گزی باختر شاهرود و۲۰۰۰گزی شوسهٔ شاهرود به دامغان. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سک ...
دارای جاهوجلال و شکوه بسیار.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.