کسی که در کشتارگاه پوست حیوانات کشتهشده را میکند؛ پوستکن؛ بسیار پوستکننده.
فرهنگ فارسی عمید
[ سَ لْ لا ] (ع ص) پوست کن. (غیاث) (فرهنگستان). آنکه پوست از گوسفند بیرون کشد. (مهذب الاسماء). آنکه پوست حیوانات از بدن بیرون کشد. (آنندراج). کسی که گوسپند میکشد وپوست کنده بدکان قصابی حمل ...
لغتنامه دهخدا
جایی که گاو و گوسفند را سر ببرند و پوست بکنند؛ مسلخ؛ کشتارگاه.
[ سَ خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب) سرآخور.
[ سَ خوَ / خُ ] (اِ مرکب) مرکب از سل (سر) +آخور +ی است که سرآخور باشد. و به معنی امیر آخور و میراخور و رئیس سرطویله باشد. (دزی ج ۱ ص ۶۷۰).
[ سَ لْ لا ] (حامص) پوست برکندن بزیادت «یای» مصدری بر سلاخ. (غیاث) (آنندراج). || شغل سلاخ. (ناظم الاطباء).
(اِ س ِ) [ ع. ] (مص ل.)۱- پوست انداختن.۲- گذشتن (ماه)، سپری شدن.۳- سخت شدن.
فرهنگ فارسی معین
نوعی فیلم ترسناک که در آن صحنههای شکنجه و قتل و خونریزی و مثله کردن به تصویر درمیآید [سینما و تلویزیون]
واژههای مصوب فرهنگستان
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.