[ سُ کْ کَ ] (ع اِ) رجوع به سکو شود.
لغتنامه دهخدا
[ سِ کْ کَ / کِ بِ زَ کَ دَ ] (مص مرکب) سکه زدن زر را. || موافق گفته ای بعمل آوردن. (غیاث). گفتار را با کردار پیوند دادن و خوب سرانجام دادن. (آنندراج): تا قیامت احتیاج مردم عالم به اوست ...
[ سِ کْ کَ / کِ زَ دَ ] (مص مرکب) فلزی را بصورت مسکوک درآوردن. (فرهنگ فارسی معین): زدند سکه پس آنگه بدولت دارا بسی گرفت ازو دهر زیب و زینت و فر. ناصرخسرو. که از پولادکاری خصم خونریز درم را ...
[ سِ کْ کَ / کِ شُ دَ ] (مص مرکب) بصورت سکه درآمدن پول. (فرهنگ فارسی معین). - سکه شدن کار (و بار)؛ تنظیم یافتن آن. آماده شدن آن. بسامان رسیدن. درست شدن کار و بار. (فرهنگ فارسی معین).
[ سِ کْ کَ / کِ نَ / نِ ] (اِ مرکب) ضرابخانه و دارالضرب و سرائی که در آنجا بر پول رایج نقش کنند. (ناظم الاطباء).
[ سِ کْ کَ / کِ ] (نف مرکب) صاحب سکه. (آنندراج). || پول سکه زده و مسکوک. (ناظم الاطباء). || پادشاه مستقل. (آنندراج). پادشاه مستقل که دارای سکه و خطبه باشد. (ناظم الاطباء).
[ سِ کْ کَ / کِ یِ مَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از ریش چه در حالت قسم خوردن دست بر ریش گذارند و گویند سکه مردان است. (آنندراج). کنایه از لحیه. (غیاث). || کنایه از آلت رجولیت. (غیاث) ...
[ اَ سِ کْ کَ ] (اِخ) نام یکی از بطّالین معروف است و از اخبار او کتابی کرده اند. (ابن الندیم).
[ کِ ] (فرانسوی، اِ مرکب)مرکب از بال بمعنی رقص و ماسک (روپوش و آنچه روی را بپوشاند، صورتک). و آن نوعی رقص دسته جمعی است که رقصندگان چهره را در نقابی یا روپوشی و یا صورتکی بپوشانند تا شنا ...
بوفهای که در آن مشتریان میتوانند با انداختن سکه در شکاف دستگاه، در شیشهای آن را باز کنند و غذای خریداریشده را بردارند [گردشگری و جهانگردی] ...
واژههای مصوب فرهنگستان
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.