سازندۀ سبب؛ به وجودآورندۀ سبب.
فرهنگ فارسی عمید
[ سُ بَ بَ ] (ع ص، اِ) آنکه مردم را دشنام بسیار دهد. (منتهی الارب). دشنام دهنده. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد).
لغتنامه دهخدا
در فارسی، فعل گذرایی که با افزودن ونـد «ـ ان» بـه آن ظـرفیت (valency) یا تعداد وابستههایش افزایش مییابد |||متـ . فعل سببی causative verb, factitive verb [زبانشناسی] ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[ سَ بَ بی ] (ص نسبی) منسوب به سبب. آنچه به اسباب پدید آید. - قرابت سببی؛ مقابل قرابت نسبی. قرابتی که از ولاء حاصل شود. رجوع به قرابت شود.
[ بِ سَ بَ ] (ع ق مرکب) (از: ب +لا (نفی) +سبب) بی سبب. بی جهت. (فرهنگ فارسی معین).
[ سَ بَ ] (ق مرکب) (از: بی + سبب) بی جهت. بی دلیل. بلاژ. بلاش. (ناظم الاطباء). بی تقریب : نمودند کاین زعفران گونه خاک کند مرد را بی سبب خنده ناک.نظامی. گر تو برگردیدی از من بیگناه و بی سب ...
۱. سازندۀ سببها؛ سببساز. ۲. (اسم) خدایتعالی.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.