[ رُ اُ دَ ] (مص مرکب) سر و کار پیدا کردن. حاجت افتادن : شریف را به خسیسان رجوع می افتد که برگ کاه بود داروی پریدن چشم.صائب.
لغتنامه دهخدا
[ رُ تَ ] (مص مرکب) رجوع کردن. برگشتن. به مجاز، رابطه داشتن و همانند بودن : زلفت به پریشانی من داشت رجوعی جمع آر دگر طره، برآشفتم و رفتم. ظهوری (از آنندراج).
[ رَ عَ ] (ع اِ) جواب مکتوب. (ناظم الاطباء). پاسخ نامه. (از اقرب الموارد).
[ رُ ] (اِخ) عبدالرشیدبن ابی القاسم بن ابی یعلی بن ابی القاسم رجوعی، مکنی به ابومنصور. از ابوالفتح نصربن احمدبن ابراهیم حنفی روایت شنید و ابوسعد سمعانی از او روایت دارد. (از لباب الانساب).
بازگشت دادنی
فرهنگ واژههای سره
[ بِ لِ رُ ] (ص مرکب) رجوع پذیر. بازگشت دادنی.
[ مَ عَ ] (ع ص) مرجوعة. رجوع به مرجوعة شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.