[ سُ عَ ] (اِخ) نام شهری به دریابکر. و نسب بدان، راسعنی باشد. (یادداشت مؤلف). نام شهری به دیاربکر و نسبت بدان راسی باشد. (انساب سمعانی ص ۲۴۳). رجوع به مراصدالاطلاع ص ۱۸۴ و رأس عین و رأس ال ...
لغتنامه دهخدا
[ سُ لْ عَ رَ ] (اِخ) جای اکلیل نزد عرب. (یادداشت مؤلف).
(اِخ) دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویهٔ شهرستان بهبهان که در هشت هزارگزی جنوب باختری لنده مرکز دهستان و ۴۸هزارگزی شمال راه بهبهان به آغاجاری واقع است. ناحیه ای است کوهستانی، ...
[ سِ بَ ] (ع ص) تأنیث راسب. || استوار. (آنندراج) (منتهی الارب). و رجوع به راسب شود.
[ سِ ] (اِخ) عبداللََّه بن محمد مکنی به ابومحمد. از مشاهیر فضلای عارفان اواسط قرن چهارم هجرت و مولد و مسکن و مدفن او بغداد بوده و زمان مقتدر (متوفی ۳۲۰ هـ . ق.) و چند خلیفه عباسی بعد از او ...
[ سَ ] (اِخ) شهری است از شهرهای یمن. (معجم البلدان ج ۴).
آنکه راستی را پیشه و آیین خود ساخته؛ کسی که بر آیین راستی است.
فرهنگ فارسی عمید
[ اَ تَ ] (مص مرکب) مستقیم افکندن. مقابل کژ انداختن. مقابل کج انداختن. راست افکندن : ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست. ناصرخسرو. و رجوع به راست انداز و راست ...
[ تَ ] (مص مرکب) باختن بی غدر و تزویر. دغا و دغلی نکردن در قمار. جر نزدن. یکرنگی بکار بردن. دورویی و تزویر نکردن : گفت که این امیری به چه یافتی گفت ای شیخ به راست باختن و پاک باختن. (اسر ...
راستقد؛ کشیدهقامت؛ خوشقدوقامت.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.