(خَ یا خِ) [ ع - فا. ] (ق.)۱- گروهی، عدهای.۲- بسیار، فراوان.
فرهنگ فارسی معین
[ خَ / خِ ] (ق) بسیار. بس. فراوان. بغایت. بی نهایت. (ناظم الاطباء). بسیار مطلق. (یادداشت مؤلف). این کلمه به این معنی مستعمل قدماء نبوده است و اصل آن از «خیل» بمعنی گروه اسبان و سواران و یاء ...
لغتنامه دهخدا
فرمان حرکت به جلو با کمترین دورِ ممکن موتور [حملونقل دریایی]
واژههای مصوب فرهنگستان
برفی که فضاهای خالی آن کاملا با آب مایع پر شده باشد [علوم جَوّ]
نوعی سوسیالیسم مبتنی بر این باور که جامعۀ سوسیالیستی ازطریق صلحآمیز تحققپذیر است [جامعهشناسی]
[ شَ دَ ] (مص) شخولیدن. شخلیدن. (حاشیهٔ برهان چ معین). پژمرده شدن. (برهان). || صفیر زدن. (برهان).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.