[ خِ / خَ دَ ] (مص مرکب) رهانیدن. (یادداشت بخط مؤلف): بیا ز محنت جان کندنم خلاصی ده که دم زدن ز فراق تو مردنی است مرا. نظیری (از آنندراج).
لغتنامه دهخدا
فاصلۀ بین نقطۀ آغاز حرکت پدال کلاچ و جابهجایی بلبرینگ (ball-bearing) کلاچ [قطعات و اجزای خودرو]
واژههای مصوب فرهنگستان
رستن
فرهنگ واژههای سره
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.