(حُ مَ) [ ع. حکومة ] (مص ل.)۱- حُکم دادن، فرمان کردن.۲- فرمانروایی.
فرهنگ فارسی معین
حکومتی که در آن یک سرزمین مبنای نظام سلسلهمراتبی قدرت قرار میگیرد و مردم تابعیت خود را از یک شخص به حکومت منتقل میکنند؛ قدرت سیاسی در چنین حکومتی در چارچوب سرزمینی با مرزها ...
واژههای مصوب فرهنگستان
حکومتی فاسد و ناکارا و بیشازحد بزرگ که با تجاوز از حدود اختیاراتش، در عرصۀ سیاستگذاری عمومی و زندگی خصوصی شهروندان دخالت میکند [علوم سیاسی و روابط بینالملل] ...
نوعی حکومت که در آن تنها دولت مرکزی اقتدار دارد [باستانشناسی]
نوعی حکومت که در آن تنها دولت مرکزی اقتدار دارد [علوم سیاسی و روابط بینالملل]
اعمال حاکمیت نظامیان بهطور موقت بر تمام یا بخشی از کشور در پی اعلام وضعیت اضطراری [علوم سیاسی و روابط بینالملل]
درباری
فرهنگ واژههای سره
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.