[ صِ ] (ع ص، اِ) نعت فاعلی از حصول. بدست آمده. درآمد. برآمده. برآورده. برداشت. بهره. نتیجه. نتاج. دخل. جدوی. بر. بار. ثمر. ثمره. میوه. محصول : سی و پنج سال از سرای سپنج بسی رنج بردم به امی ...
لغتنامه دهخدا
اسم: حاصل (پسر، دختر) (عربی) (طبیعت) (تلفظ: hāsel) (فارسی: حاصل) (انگلیسی: hasel) معنی: نتیجه، بدست آمده، نفع، سود، باقی مانده، فراهم و موجود یا به دست آمده، آنچه در طول عمر به دست آمده یا ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ صِ لِ جَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آنچه از جمع کردن چند عدد بدست آید، مثلاً حاصل جمع ۵ و ۷، دوازده باشد: ۱۲ MMM ۷ +۵ .
برآمده
فرهنگ واژههای سره
[ صِ ] (حامص مرکب) برومندی. بَرْوَری.
[ صِ لَ ] (ع ص) نعت فاعلی از حصل. تأنیث حاصل.
کمیتی حاصل از ضرب کردن بُردارهای میدان مغناطنده در چگالی میدان مغناطیسی [فیزیک]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ بِ صِ کَ دَ ] (مص مرکب) حاصل کردن. (آنندراج). رجوع به حاصل شود.
[ صِ ] (ص مرکب) بیهوده. بی فایده. بی نفع. بلاجدوی. لاطائل. (یادداشت بخط مؤلف): خار یابد همی ز من در چشم دیو بی حاصل دوالک باز.ناصرخسرو. ز بهر چیز بی حاصل نرنجی به بود زیرا بسی بهتر سوی دا ...
[ صِ ] (حامص مرکب) بیهودگی. بی نفعی : چنین گفت یک ره به صاحبدلی که عمرم تبه شد به بیحاصلی.سعدی. تملق حجاب است و بیحاصلی چو پیوندها بگسلی واصلی.سعدی. عمر بگذشت به بیحاصلی و بلهوسی ای پسر ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.