[ یَ ] (ع ص) خشک سپسِ تری. (از منتهی الارب) (آنندراج). خشک. یابس. || مرد اندک نیکی. قلیل الخیر. (از اقرب الموارد).
لغتنامه دهخدا
[ یَ بِ ] (ع ص) خشک پس از تری. (از اقرب الموارد). خشک. (منتهی الارب).
[ یَ بَ ] (اِ) گیاهی باشد صحرایی شبیه به اسفناج و آن را در آشها کنند و به عربی غملول خوانند. (برهان) (آنندراج). برغست : چنان است کارم تباه و تبست که نبود مرا نانخورش جز یبست. فرید ...
[ بُ سَ بِ ] (اِ) بسیبسة. در مغرب به بسیبس و نُوَیفَع معروف است و مردم بجایه (در اسپانیا) دانهٔ آن را کمون الجبل (زیره کوهی) نامند و آن را در طبخ و معالجات بکار برند. (از دزی ج ۱ ص ۸۳). و ...
[ بَ ] (ص) بی مدد و عاجز. || بی ضبط و ربط. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس).
[ بِ ] (اِخ) دهی است جزء دهستان قشند بخش کرج شهرستان تهران. دارای ۵۵۹ تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات، باغات، میوه و عسل است.
[ بُ ] (اِخ) نام یکی از حواریون عیسی. فیلیپ. (یادداشت مؤلف). رجوع به فیلیپس و فیلیپ شود.
[ مُ یَ بْ بِ ] (ع ص) خشک کننده. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). || (اصطلاح پزشکی) خشکی مزاج آورنده. خشک کنندهٔ طبیعت و مزاج. یبوست آور: و البردی مبرد فی الدرجة الثانیة میبس مقبض. (تذکرهٔ ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.