(هَ) (اِ.) آشوب، فتنه.
فرهنگ فارسی معین
[ هَ رَ ] (اِخ) دهی است از دهستان گله دار بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در ۶۸ هزارگزی خاور کنگان و ۷ هزارگزی شمال راه فرعی لار به گله دار. جلگه ای است گرمسیر و دارای ۳۱۵ تن سکنه. از آ ...
لغتنامه دهخدا
درهم برهم، پریشانی، آشوب
فرهنگ واژههای سره
همهجا.
فرهنگ فارسی عمید
[ هُ جُ ] (ع ص) مرد گشاده کام. (منتهی الارب). البعید الخطو. ج، هراجل. (اقرب الموارد).
[ هَ جَ لَ ] (ع اِ) رفتار شوریده. || (مص) شوریده رفتن. (منتهی الارب). در هم رفتن مرد و ماده شتر. (اقرب الموارد).
[ بَ رَ جَ ] (ع مص) باطل و هدر کردن خون کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). و منه قول ابی محجن لابن ابی وقاص اما اذا بهرجتنی فلااشربها ابداً؛ یعنی الخمر؛ ای هدرتنی باسقاط الحد عنی. (منتهی الار ...
[ ] (ع اِ) نوعی نارنجک . (دزی ج ۱ ص ۱۵۳).
[ خَ زَ رَ ] (معرب، اِ) معرب خرزهره و بمعنی آن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). این کلمه تصحیف خرزهره است نه معرب آن و شاید معرب به اعتبار تبدیل «هـ» آخر به «ج» گفته اند. (از حاشیهٔ برهان).
[ دِهْ نَ فَ رَ ] (اِخ) دهی است از دهستان پشت رود بخش فهرج شهرستان بم. واقع در ۲هزارگزی شمال باختری فهرج. دارای ۱۱۸ تن سکنه. آب آن از قنات مشروب می شود و راه آن فرعی می باشد. (از فرهنگ جغراف ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.