(وِ. شُ دَ) (مص ل.) (عا.)۱- پخش و پلا شدن.۲- نقش بر زمین شدن.
فرهنگ فارسی معین
[ وَلْ ] (ع مص) بانگ و فریاد کردن زن. || به ویل دعا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد).
لغتنامه دهخدا
[ وَلْ ] (ع اِ) شدت اندوه. (منتهی الارب). || جغد نر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
[ وَلْ ] (اِ) به لغت اهل سمرقند رودهٔ گوسفند را گویند که با گوشت و مصالح پر کرده و پخته باشند. (برهان) (آنندراج). جرغند. جگرآگند. عصیب. نقانق. نکانه.
داخل شدن؛ درآمدن در جایی.
فرهنگ فارسی عمید
[ وَ ] (اِخ) دهی است از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری. سکنهٔ آن ۸۰۰ تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۳).
[ وَ دی یَ ] (ع اِمص) کودکی و خردی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وُلودیة شود.
[ وُ دی یَ ] (ع اِمص) کودکی و خردی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || ستم. (منتهی الارب). جفا. (اقرب الموارد). || کم مهربانی. (منتهی الارب). قلت رفق. || کم دانشی به کارها چون کار کودکا ...
[ وَ ] (ع ص) ناقهٔ تیزرو و نیک شتاب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
۱. بسیارآزمند؛ حریص و شیفته. ۲. (مصدر) آزمند شدن؛ حریص شدن به چیزی.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.