(وُ) [ ع. ]۱- (اِ.) قدرت، توانایی.۲- (اِ مص.) فراخی، گشایش.
فرهنگ فارسی معین
[ وَ ] (ع اِمص) فراخی و توانگری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || دست رس و طاقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || (مص) سِعَة. گنجیدن در چیزی. || طاقت و گنجایش داشتن. (من ...
لغتنامه دهخدا
[ اَ سَ ] (اِخ) تابعی است و از زیدبن ارقم روایت کند.
[ اَ سَ ] (اِخ) صحابی است و اسماعیل بن ابی خالد از وی روایت کند.
[ اَ سَ ] (اِخ) آدم بن احمدبن اسد هروی.
[ اَ سَ ] (اِخ) ابن ابی عصرون عبداللََّه بن محمد شافعی. او راست: تعلیقی بر مهذّب ابواسحاق شیرازی. و بعضی کنیت او را ابوسعید گفته اند. رجوع به ابن ابی عصرون... شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) ابن حمدون. او راست: کتاب تذکره. ابن خلکان کنیت او را ابوالمعالی و ذهبی ابوسعد گفته و نیز ذهبی وفات او را در سال ۶۰۸ هـ . ق. آورده است. رجوع به ابن حمدون شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) ابن وهب. از بنی قریظه یا بنی النضیر. صحابی است. صاحب استیعاب گوید حق این است که ابوسعد از بنی النضیر است.
[ اَ سَ ] (اِخ) اسماعیل بن علی مفتی. رجوع به اسماعیل... شود و در کشف الظنون بجای ابوسعد، ابن سعد آورده است.
[ اَ سَ ] (اِخ) اعور، مولی حذیفه. محدث است. (الکنی للبخاری).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.