[ ءِ ] (اِخ) ابن رباب قرشی سهمی خود و برادرش معمر صحابی بودند. رجوع به الاصابة ج ۶ ص ۳۱۳ قسم اول شود.
لغتنامه دهخدا
[ ءِ ] (اِخ) ابن عوف بن تغلب. از قبیلهٔ طی ء از قحطان. جدی است جاهلی از فرزندان اوست عمروبن عدی بن وائل که امرؤالقیس وی را مدح گفته است. (الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۱۱۳۱).
[ ءِ ] (اِخ) خزاعی. یکی از مشاهیر شعرای عرب به زمان هارون الرشید و مأمون. وی دیوان اشعاری دارد که بخش عمدهٔ آن قول و غزل های متعدد در باب سلمی معشوقه است.
[ ءِ لَ ] (اِخ) بطنی است از همدان و هو وائل بن شاکربن ربیعةبن مالک. || بطنی است از عرب. (منتهی الارب).
[ ءِ لَ ] (اِخ) ابن حرث بن بهنة، از طایفهٔ بنی سلیم است. (تاج العروس).
[ ءِ ] (اِخ) دهی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت. در ۲۱۰۰۰ گزی جنوب کهنوج، سر راه مالرو انگهران میناب. کوهستانی و گرمسیر است. سکنهٔ آن پنج تن است. آب آن از قنات و محصول آن خرم ...
رفتن الکترون از لایۀ تراز با انرژی بالاتر به لایۀ تراز با انرژی پایینتر [مهندسی بسپار]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ دَ ] (مص مرکب) واایستادن. استعصام. (تاج المصادر بیهقی).
← واقعیت برافزوده [رایانه و فنّاوری اطلاعات]
← واحد بیستپایی [حملونقل دریایی]
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.