[ شَ دَ / دِ ] (نف) گوش کننده. شنونده. (برهان قاطع) (آنندراج). سامع. مستمع : تهمتن بدو گفت من بنده ام سخن هرچه گوئی نیوشنده ام.فردوسی. بگو تا چه داری بیار از خرد که گوش نیوشنده زآن برخورد. ...
لغتنامه دهخدا
[ نیو شَ دَ / دِ ] (نف مرکب) ناشنونده. || که نمی نیوشد. که نصیحت شنو نیست. ناپذیرنده : چه می گویم ای نانیوشنده مرد ترا گوش بر قصهٔ خواب و خورد.نظامی.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.