[ نَ کَ دَ ] (مص مرکب) کنده کاری کردن روی سنگ. کندن عبارتی روی سنگ. رجوع به نقر شود.
لغتنامه دهخدا
به هم فشار دادن انگشتان شست و وسطی و گذراندن ناگهانی و توٲم با فشار آنها از کنار یکدیگر برای ایجاد صدا؛ بشکن.
فرهنگ فارسی عمید
[ نَ قَ ] (ع اِ) فقرات سرود که آن را می سرایند، هندیان آن را تک گویند و بعضی کری نامند. (غیاث اللغات) (آنندراج). نغمات مرکبند از نقرات و ایقاعات. (از رسائل اخوان الصفا). جِ نقرة. رجوع به ...
(نِ رِ) [ ع. ] (اِ.) مرضی است مزمن و غالباً ارثی که به شکل التهاب مفصل شست پا به طور ناگهانی بروز میکند؛ داءالملوک.
فرهنگ فارسی معین
[ نِ رِ ] (ع اِ) ورمی است در مفاصل با درد. (از مفاتیح). درد پای. (زمخشری) (مهذب الاسماء). نام دردی است که شدید باشد و خاص به انگشتان پای و شتالنگ پیدا می شود. (غیاث اللغات). آماسی است و درد ...
[ نِ رَ ] (ع اِمص) نقرة. مخاصمت در کلام. (یادداشت مؤلف). رجوع به نِقرَة شود: چون خواجه عماد [ را ] همه وقت نقره ای با شیخ بود. (مزارات کرمان ص ۲۲).
[ نُ رَ / رِ خِ گِ زَ تُ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان قاطع) (آنندراج).
سفید مانند نقره؛ به رنگ نقره.
۱. آنکه مفتول یا پولک نقره بر اشیا نصب میکند. ۲. (صفت مفعولی) چیزی که بر آن مفتول یا پولک نقره کوبیده باشند.
[ نُ رَ / رِ گَ ] (ص مرکب) از عالم کیمیاگر. (آنندراج). که ابزار نقره سازد. نقره ساز: فرش زمین بود مسلسل ز زر در ته آن خاک زمین نقره گر. امیرخسرو (آنندراج).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.