[ نِ مَ تِ جَ رِ اَ صَ م م ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از هشت بهشت است. (برهان قاطع) (آنندراج). زیرا هشت جذر اصم است و ریشه ندارد. (حاشیهٔ دکتر معین بر برهان قاطع).
لغتنامه دهخدا
[ نِ مَ دَ ] (مص مرکب) انعام. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). من. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی). امتنان. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). روزی دادن. رزق رساندن.
[ نِ مَ نِ / نَ دَ ] (مص مرکب) مال اندوختن : ز نعمت نهادن بلندی مجوی که ناخوش کند آب استاده بوی.سعدی.
[ نِ مَ تِ گُ ] (اِخ) (قاضی...) از شاعران قرن دهم هجری قمری است. او راست: پی به کوی دلبر ابروکمانی برده ام خانهٔ او را نمی دانم گمانی برده ام. (از تحفهٔ سامی ص ۱۶۹) (فرهنگ سخنوران).
[ نِ مَ ] (اِخ) دهی است از دهستان ریگان بخش فهرج شهرستان بم، در ۸هزارگزی جنوب فهرج در جلگهٔ گرمسیری واقع است و ۲۲۸ تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات و خرما و لبنیات و حنا ...
[ نِ مَ ] (اِخ) دهی است از دهستان نوق شهرستان رفسنجان، در ۵۹ هزارگزی شمال غربی رفسنجان و در جلگهٔ سردسیری واقع است و ۲۰۰ تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات و پسته و پنبه اس ...
[ نِ مَ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب) روزی خوار. روزی خورنده. که از انعام دیگری ارتزاق کند. که رزق و روزی می خورد. نعمت خوار. نعمت خور: نعمت دنیا و نعمت خواره بین اینت نعمت اینت نعمت خوار ...
[ نِ مَ دِهْ ] (نف مرکب) روزی دهنده. رزق رساننده. مقابل نعمت خور و نعمت خواره : نعمت ده و پایگاه سازت سرسبزکن و سخن نوازت.نظامی.
[ نِ مَ عَ ] (اِخ) از پارسی گویان هند است و شاهنامه ای در احوال پادشاهان هندوستان تصنیف کرده است. (از قاموس الاعلام ج ۶).
[ نِ مَ پَ رْ وَ ] (ن مف مرکب) نعمت پرورده. به ناز و نعمت پرورانده شده. اهل تنعم. نازپرورده : ای آنکه نداری خبری از هنر من خواهی که بدانی که نیم نعمت پرورد. علی بن الیاس.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.