[ طَ قُلْ عُ صُ ] (اِخ) راهی است بین بصره و یمامه. (منتهی الارب).
لغتنامه دهخدا
[ عُ صُ ] (ص نسبی) منسوب به عنصل. رجوع به عنصل شود: سرکهٔ عنصلی، سکنگبین عنصلی. رجوع به عنصلانی شود.
[ قُ صُ ] (ع ص) کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج). قصیر. (اقرب الموارد).
[ قُ صُ ] (اِخ) قلعه ای است از یمن و تا صنعاء دو روز فاصله دارد. (معجم البلدان).
[ مُ تَ صِ ] (ع ص) استخراج کننده. (از اقرب الموارد). بیرون آورندهٔ چیزی. (از منتهی الارب). || گرمائی که می افکند خار خشک بهمی را. (از منتهی الارب). رجوع به استنصال شود.
[ مُ صِ لُلْ اَ سِ نْ نَ ] (اِخ) نام ماه رجب، همچنین است منصل الال . (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نام ماه رجب بود در جاهلیت و آن را بدین جهت چنین نامیدند که در این ماه سنانها ...
[ مُ صَ لِ ] (ع ص) شمشیر زدودهٔ بران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مرد رسا در امور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد قاطع و آماده در کارها. (اقرب ...
[ مُ صَ لِ ] (ع ص) آفتاب بالابرآینده یا در وسط آسمان رسنده یا از ابر بیرون آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انصلاع شود.
[ زِ عُ صُ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) پیاز صحرائی. اسقیل. رجوع به پیاز دشتی شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.