[ نِ مَ ] (اِ) جای. مقام. (صحاح الفرس) (آنندراج). جایگاه. قرارگاه. (ناظم الاطباء). جای نشستن. جای اقامت : مر او را به هر بوم دشمن نماند بدی را به گیتی نشیمن نماند.فردوسی. صدری که دایم از ...
لغتنامه دهخدا
[ نِ مَ دِ وْ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نشیمن دیو. عالم. دنیا. (ناظم الاطباء). رجوع به نشیمن دیو شود.
[ نَ مَ / مِ ] (اِ) پوست خام پیراسته. (جهانگیری) (انجمن آرا) (از اداة الفضلا). پوست و تاسمهٔ خام پیراسته را گویند که از آن بند کارد و امثال آن سازند. (برهان قاطع) (آنندراج). پوست خام پیراست ...
[ زَ نِ ] (ص مرکب) کسی را گویند که نشیمن او دوزخ باشد. (انجمن آرا). رجوع به دوزخی شود.
(فرانسوی، اِ) نسج سلولی نرم و اسفنجی که در برگها و ساقه های نازک و میوه ها فواصل قسمتهای الیافی را پر میکند.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.