= نَسَر
فرهنگ فارسی عمید
[ نَ ] (اِ) جائی که بر آن آفتاب نتابد یا در بعضی اوقات سال بتابد. (فرهنگ نظام). موضعی را گویند از کوه و غیر آن که در آنجا آفتاب هرگز نتابد یا کمتر برسد. (برهان قاطع) (آنندراج) (از جهانگیری) ...
لغتنامه دهخدا
(نِ) [ ع. ] (اِ.) زنان.
فرهنگ فارسی معین
[ نِ ] (ع اِ) زنان. (آنندراج) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (ترجمان علامهٔ جرجانی ص ۹۹). جِ امرأة است به خلاف قیاس که از مادهٔ مفرد خود نیست. (غیاث اللغات از صراح) (از منتهی الارب).
[ نِ ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان بهنام وسط بخش ورامین شهرستان تهران. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۱).
[ نَ ءِ ] (ع اِ) جِ نَسیجة. رجوع به نسیجة شود.
[ نَ بَ ] (ع اِمص) قرابة. (اقرب الموارد) (المنجد). خویشاوندی. نزدیکی. پیوستگی.
[ نَ سْ سا بَ ] (ع ص، اِ) نَسّابة: در نام و عدد ایشان میان تواریخیان و نسابت خلاف بسیار است. (فارسنامهٔ ابن بلخی ص ۱۶). در نسب این اشک میان نسابت خلاف است. (فارسنامهٔ ابن بلخی ص ۵۹). رج ...
کسی که دارای علم انساب است و نسب مردم را میداند؛ نسبشناس؛ عالِم به انساب.
[ نَ سْ سا بَ / بِ ] (از ع، ص، اِ) نَسّابة. مرد نسب دان. عالم به علم انساب : ای سید بارگاه کونین نسابهٔ شهر قاب قوسین. نظامی (لیلی و مجنون ص ۹).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.