[ نَ زَ عَ ] (ع ص، اِ) رُماة. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). جِ نازع، به معنی رامی. (از معجم متن اللغة). رجوع به نازع شود. || (اِ) محل موی رفتگی از پیشانی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الم ...
لغتنامه دهخدا
[ اِ زِ ] (ع مص) ترسیدن بشب. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترسیدن در هنگام شب. (از اقرب الموارد). بترسیدن. (تاج المصادر بیهقی). || پیشی گرفتن اسب از اسبان دیگر. (منتهی الارب) ...
[ قُ زُ ] (ع اِ) موهای گرداگرد سر. (ناظم الاطباء).
[ قَ زَ عَ ] (ع مص) گریختن یکی از دو مرغ بعد از جنگ کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: قنزع الدیک؛ اذا اقتتل الدیکان فهرب احدهما. (منتهی الارب).گویند این لغتی است عامیانه و صحیح آن ...
[ مُ تَ نَ زْ زِ ] (ع ص) شتابان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنزع شود.
جای کشیدن.
فرهنگ فارسی عمید
[ مُ نَ زْ زَ ] (ع ص) ثمام منزع؛ گیاه برکنده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). برکنده و گویند ثمام منزع. (از اقرب الموارد).
[ مَ / مِ زَ عَ ] (ع اِ) همت. و گویند: فلان قریب المنزعة؛ ای قریب الهمة. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[ مَ زَ عَ ] (ع اِ) کمان که زه از وی دور باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بازگشت. || پایان کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || رای و تدبیر که مرد به سوی آن ب ...
(مُ زَ عِ) [ ع. ] (اِفا.) پریشان، ناراحت، بی آرام.
فرهنگ فارسی معین
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.