[ خوا / خا رَ / رِ ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی خونخواره : اگر روباه خونخوارگی بگذاشتی آسیب نخجیران بدو نرسیدی. (کلیله و دمنه). همه آدمیزاده بودند لیکن چو گرگان بخونخوارگی تیز چنگی. سعدی ...
لغتنامه دهخدا
[ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب) خورندهٔ نان. که حریص به نان خوردن است. که حرص نان دارد: بهر نان در خویش حرص ار دیدمی اشکم نانخواره را بدریدمی.مولوی. || نان خور. وظیفه بر. مستمری بگیر. وظی ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.