بداختر بودن؛ شومی؛ نامبارکی؛ بداختری.
فرهنگ فارسی عمید
[ نُ سَ ] (ع مص) نامبارک و شوم بودن چیزی یا کسی. (فرهنگ نظام). نحوسة. || (اِمص) بداختری. نافرجامی. شآمت. بدبختی. نامبارکی. (ناظم الاطباء). ادبار. شومی. نحسی. نحوسة: باد عمرت بی زوال و با ...
لغتنامه دهخدا
(مَ) [ ع. ] (اِمف.) شوم، بدیمن.
فرهنگ فارسی معین
[ مَ سَ ] (ع ص) تأنیث منحوس. (از اقرب الموارد). رجوع به منحوس شود. - ایام منحوسة؛ قدما بعضی از روزهای ماه قمری را نحس می شمردند و ابونصر فراهی آنها را در قطعهٔ زیر جمع کرده است: هفت روزی ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.