(ص، اِ) مهمان. ضیف. مقابل میزبان. (یادداشت مؤلف): کسی را بدین دشت پیکار نیست همان میهمان نزد کس خوار نیست.فردوسی. نهان گفت دایه بدان مهرجوی که این میهمان چون فتادت بگوی.فردوسی. ز ترک و چ ...
لغتنامه دهخدا
(اِ مرکب) میهمان خانه. مهمانخانه. مضیف. ضیافتگاه. تالار و محل پذیرایی از مهمان : بوی شاد یک هفته مهمان من بیارایی این میهمان خان من.اسدی. و رجوع به میهمان خانه و مهمان خانه شود.
[ نَ / نِ ] (اِ مرکب) مهمانخانه. مهمانسرا. مهمانسرای. میهمانسرا. میهمانسرای. مسافرخانه. مضیف. (یادداشت مؤلف): یکی میهمان خانه برخاسته ست تو مهمان جهان خوان آراسته ست.اسدی. میهمان خانه ای ...
(حامص مرکب) مهمان داری. صفت و عمل میهمان دار. پذیرایی از میهمان. میزبانی. (از یادداشت مؤلف): گفت من چون در این جهان داری خو گرفتم به میهمان داری.نظامی. و رجوع به میهمان دار و مهمان داری ش ...
[ نَ ] (حامص مرکب) عمل و صفت میهمان نواز. مهمان نوازی. و رجوع به مهمان نوازی و میهمان نواز شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.