(اِ) ابر و سحاب. (ناظم الاطباء). ابر. (لغت نامهٔ اسدی). سحاب. سحابه. غیم. غین. ضباب. (یادداشت مؤلف). به معنی ابر که عربان سحاب خوانند. (برهان) (آنندراج) (از شعوری ج ۲ ورق ۳۶۴): میغ مانندهٔ ...
لغتنامه دهخدا
[ مَ ] (اِخ) دهی است بزرگ از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو شهرستان شاهرود، واقع در ۶هزارگزی شوسهٔ شاهرود با ۲۱۰۰ تن جمعیت. آب آن از قنات و چشمه سار و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ...
(اِخ) دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند، واقع در ۶۲هزارگزی باختر شوسف با ۵۳۸ تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۹).
(اِ مرکب) میغ تاریک. ابر سیاه. ابر تیره. ابر تاریک : پلارک چنان تاخت از روی میغ که در شب ستاره ز تاریک میغ.نظامی.
[ غَ ] (ن مف مرکب) آمیخته به غم یا آمیخته به غمها: آه ازین جور بد زمانهٔ شوم همه شادی او غمان آمیغ.رودکی.
(اِخ) نام شهری به اندلس. (الحلل السندسیه ج ۱ ص ۴۱).
(ص مرکب) آمیخته به شهد. (فرهنگ فارسی معین). به نوش آمیخته. (یادداشت مؤلف): همه به تنبل و بند است بازگشتن او شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود. رودکی.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.