[ خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب) میرآخر. جَشّار. (منتهی الارب). داروغهٔ اصطبل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث). آخور سالار. رئیس اصطبل و مهتران. امیرآخور. (یادداشت مؤلف): هندوی میرآ ...
لغتنامه دهخدا
[ اَ خُ ] (اِ مرکب) داروغهٔ اسپان. (آنندراج). رئیس اصطبل. رئیس اصطبل سلطنتی. در شاهنامه اشاره ای باین شغل هست : بیامد پر از آب چشم اردشیر بر آن آخور تازی اسبان امیر.
[ عَ یِ خوَرْ / خُرْ ] (اِخ) (امیر...) وی از امرای ابوالغازی سلطان حسین میرزا بود و در سال ۸۷۴ هـ . ق. با وی در جنگ با میرزا یادگار محمد شرکت داشت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج ۴ ص ۱۴۰ شود.
[ قَ عَ خوَرْ / خُرْ ] (اِخ) دهی است از دهستان سامسن شهرستان ملایر، واقع در ۳۳هزارگزی جنوب باختری شهر ملایر و ۱۴هزارگزی باختر راه شوسهٔ ملایر به بروجرد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.