[ مِ ] (اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش طبس شهرستان فردوس. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۹).
لغتنامه دهخدا
[ مَ ] (ع ص) مهروت الفم؛ فراخ دهن. (منتهی الارب). ج، مَهاریت. (اقرب الموارد).
[ مِهْرْ وَ ] (نف مرکب) بامهر. عطوف. دوستی ورزنده. دوست : گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید.حافظ.
اسم: مهرورز (پسر) (فارسی) (طبیعت، کهکشانی) (تلفظ: m.-varz) (فارسی: مِهرورز) (انگلیسی: mehr-varz) معنی: بامهر، عطوف، دوستی ورزنده، دوست، با محبت، مهربان، ( در قدیم ) عاشق
فرهنگ واژگان اسمها
اسم: مهروشا (دختر) (فارسی) (تلفظ: mehrosha) (فارسی: مهروشا) (انگلیسی: mehrosha) معنی: مانند خورشید
[ مَ ] (ع ص) دیوانهٔ بر زمین افتاده. || مرد افتاده بر زمین از کوشش و یا از ناتوانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
اسم: مهروند (پسر) (فارسی) (طبیعت، کهکشانی) (تلفظ: m.-vand) (فارسی: مِهروند) (انگلیسی: mehr-vand) معنی: منسوب به مهر، دارای مهر و محبت، ( مهر = خورشید، وند ( پسوند شباهت ) )، منسوب به خورشید ...
اسم: مهروی (دختر) (فارسی) (طبیعت، کهکشانی) (تلفظ: mah ruy) (فارسی: مَهروي) (انگلیسی: mah ruy) معنی: مه رو، ماه روی، که رویی چون ماه دارد، ( مجاز ) زیبا و جمیل، ( = مَهرو )، ( مَهرو ...
[ مِ ] (اِ) زامهران است. (برهان قاطع). و رجوع به زامهران شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.