[ مِ جَ ] (ع اِ) داس. ج، مناجل. (مهذب الاسماء) (آنندراج). داس و ابزاری که بدان درو می کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مِحصَد. مِقضَب. مِقضاب. مِحطَب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): ...
لغتنامه دهخدا
[ مَ جَ ] (ع اِ) جای انداختن چیزی باشد. (غیاث). رجوع به منجلاب شود.
[ مِ جَ لُنْ نا ] (ع اِ مرکب) آلتی از آلات دستکاران (جراحان) و آن آلتی باشد که التصاق را باز کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
(مَ جَ) (اِمر.)۱- آب بدبوی و گندیده.۲- فاضلاب، جایی که آبهای کثیف در آن جمع شود.
فرهنگ فارسی معین
۱. آب بدبو و گندیده که در یک جا جمع شود؛ جایی که آبهای کثیف و بدبو جمع شده باشد. ۲. [عامیانه، مجاز] حالت و وضعیت ناخوشایند؛ تنگنا.
فرهنگ فارسی عمید
[ مَ جَ ] (اِ مرکب) گوی را گویند که در پس حمامها و مطبخها کنند تا آبهای چرکین و مستعمل بدانجا رود. (برهان) (از ناظم الاطباء). جایی را گویند که در پس حمامها بکنند تا آبهای چرکین در آنجا جم ...
[ مُ جَ ] (ع ص) روشن و آشکارا. (غیاث) (آنندراج). هویدا و منکشف. روشن و آشکار. (از ناظم الاطباء): به نص جلی سیجعل اللََّه بعد عسر یسراً آن غمام عماقریب منجلی گردد. (نفثةالمصدور چ یزدگری ص ...
[ مَ جَ ] (معرب، اِ) منجنیق. (المعرب جوالیقی ص ۳۰۷) (ناظم الاطباء) (نشوء اللغة ص ۴۱). رجوع به منجنیق شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.