[ مُ کَ تْ تَ ] (ع ص) خوشه ای که بعض بر آن خورده باشند. (منتهی الارب). خوشه ای که پاره ای از بر آن را خورده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نوشته شده. (آنندراج). کتیبهٔ آماده ...
لغتنامه دهخدا
[ مُ تَ ] (ع ص) مشک سربسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
(~. نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) مدرسه، مدرسهای که در قدیم در آن خواندن و نوشتن و قرآن و اصول دین را آموزش میدادند.
فرهنگ فارسی معین
کسی که مکتب دارد و به کودکان خواندن و نوشتن یاد میدهد.
فرهنگ فارسی عمید
مکتبی در جامعهشناسی نومارکسی عمدتا متأثر از اندیشههای فروید و وِبِر که در موسسۀ مطالعات اجتماعی فرانکفورت نُضج گرفت و نقد سرمایهداری پیشرفته و اقتصادگرایی (economism) و اثب ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[ مَ تَ نَ / نِ ] (اِ مرکب) جای آموزانیدن کودکان. (ناظم الاطباء). اگر چه عندالتحقیق این ترکیب غلط است چرا که لفظ مکتب که صیغهٔ اسم ظرف باشد به معنی جای کتابت، حاجت به لفظ خانه ندارد ولی ...
[ مَ تَ ] (نف مرکب) معلم. (آنندراج). کسی که کودکان را خواندن و نوشتن و جز آن آموزد. (ناظم الاطباء).
[ مَ تَ ] (حامص مرکب) شغل مکتب دار. (ناظم الاطباء). و رجوع به مکتب دار شود.
[ مَ تَ ] (ص نسبی) منسوب به مکتب. وابسته به مکتب. مکتب رو: هر بچه مکتبی این مطلب را به خوبی می داند. و رجوع به مکتب شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.