(مُ ض رُ) [ ع. ] (اِفا.) ضرر رساننده، زیان آور.
فرهنگ فارسی معین
[ مُ ضِرر ]۲ (ع ص) زيانکار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضرر رساننده. زيانرساننده. گزندرساننده و زيانکار. (ناظم الاطباء): و اين مهلت به انواع مضر همی& ...
لغتنامه دهخدا
[ مُ ضَ ] (اِخ) رجوع به مضربن نزار. و رجوع به مضريه شود.
زیانها
فرهنگ واژههای سره
[ مَ رَ ] (ع مص) مصدر ميمی است بمعنی «الضرب». (از محيطالمحيط). رفتن در زمين به طلب رزق. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به ضرب شود.
[ مَ رَ / رِ ] (ع اِ) استخوان با مغز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)۱ (از محيطالمحيط). || شمشير. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ...
[ مُ رِ ] (ع ص) سر به پايين افگنده: رأيت حيهً مضرباً؛ ديدم ماری راکه بر جای مانده و بیحرکت بود. (ناظم الاطباء). حيه مُضْرِب؛ مار سر فروافکنده بر يک جای که حرکت نکند. (منتهی ...
ضرر؛ زیان؛ گزند.
فرهنگ فارسی عمید
[ مَ ضَرْ رَ ] (ع اِ) زيان و ضرر و گزند و نقصان و خسارت و آسيب و آزار و اذيت و زحمت. (ناظم الاطباء): و مضرت دانهٔ وی آن است که اندکی صداع آورد. (الابنيه عن حقايق الادويه ص1 ...
[ مُ ضَرْ رِ ] (ع اِ) شير بيشه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.