[ مَ هَ کَ ] (اِخ) دهی از دهستان آغميون است که در بخش مرکزی شهرستان سراب واقع است و 156 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيائی ايران ج4).
لغتنامه دهخدا
[ اُ فَ یِ مَ هَ ] (اِخ) شاعر قرن دهم. رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
[ اَ نِ مَ هَ ] (اِخ) مولانا محمدامین طبیب و شاعر و معاصر صادقی کتابدار (قرن ۱۰ هجری) بود. از اوست: آنم که جهان جهان غمم ماحضر است وز آه پیاپیم فلک در حذر است از آتش دوزخم مترسان که مرا س ...
[ اَ نیِ مَ هَ ] (اِخ) حسن... در آتشکدهٔ آذر بیگدلی (چ شهیدی ص ۸۸) و تذکرهٔ صبح گلشن (چ هند ص ۴۲) جزء شاعران قلمداد شده. صاحب آتشکده نویسد: بجودت طبع موصوف و بشعرشناسی معروف است. از اوست: د ...
[ حَ یِ مَ هَ ] (اِخ) نامش میرسیدمحمد است. احوالش در آتشکدهٔ آذر (ص ۸۶) و روز روشن (ص ۱۶۸) آمده است. (ذریعه ج ۹ ص ۲۳۶).
[ حَ رَ تِ مَ هَ ] (اِخ) سید محمد، خادم آستانهٔ رضوی و معاصر شیخ علی حزین (۱۱۸۱ هـ . ق.) می باشد. وی از سادات مشهد بوده. از اشعارش این است: جان پیوسته بحق را خطر از دشمن نیست هیچ چیزی چو د ...
[ حَ سَ نِ مَ هَ ] (اِخ) ابن حسن. او راست: التعریفات در هیئت که برای امیر روح الدین موسوی پسر عضدالدین عبدالعظیم تألیف کرده و نسخهٔ آن در ۱۰۷۱ هـ . ق. نوشته شده است. (ذریعه ج ۴ ص ۲۱۶ از ر ...
[ خُ رْ رَ مِ مَ هَ ] (اِخ) اسمش عبدالحمید، از مشهد رضوی به یزد افتاد. بتحصیل علوم مشغول گشت و در اندک وقتی فارغ التحصیل از علوم قال و قیل گردید. از اشعار او این دو بیت نوشته شد: نه با ج ...
[ سُ عَ یِ مَ هَ ] (اِخ) (۸۴۱ -۹۲۶ هـ .ق.) نظام الدین، خطاط، او را به القاب «قبلةالکتاب» «زبدةالکتاب» «سلطان الحفاظین» «کاتب السلطانی» «کاتب السلطان» خوانده اند. وی در زادگاه خود کسب کمال ک ...
[ یِ مَ هَ ] (اِخ) علاوه بر شاعری در کاسه گری و نقاشی نیز استاد بود و بدان جهت مانی تخلص داشت. (از مجالس النفایس ص ۲۴۰). بواسطهٔ لطافت طبع مورد توجه محمد مؤمن میرزا پسر سلطان حسین میرزا وا ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.