سالخورده؛ کلانسال؛ پیر.
فرهنگ فارسی عمید
[ مَ ] (ع مص) به تازيانه زدن. مَشن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به مشن شود.
لغتنامه دهخدا
[ مِ سَ ] (از ع، اِ) سنگی باشد سبزرنگ که کارد بدان تيز کنند. (برهان). مِسَنّ: مشتری ساختی از جرم زحل مسن خنجر برّان اسد.خاقانی. تيغ زبانشان نتواند بريد موی گر من مِسن ...
[ مَ سَنن ] (ع اِ) مِسَنّ. (زمخشری) (دزی). مِسَن. (برهان).
[ مُ سَنن ] (ع ص) صاحب سنان. (آنندراج) (غياث).
[ مِ ] (ع ص) شتر که رحل سپس و شتر که رحل پيش اندازد، از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). شتری که رحل سپس اندازد و يا آن که رحل پيش اندازد. (ناظم الاطباء). آن ...
[ مُ سَنْ نا ] (ع اِ) بندآب از پهلوی جوی. (دهار). بندآب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بندروغ. سد. (ناظم الاطباء). چمنبند. بندآب از چمن. کنارهٔ آب. (زمخشری). سيلگرد ...
[ مُ نِ ] (ع اِمص) سال قحط. || رجل مسنت؛ مرد قحطرسيده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
[ مَ نَ ] (ع اِ) جائی که بر آن مینشينند و بر آن تکيه ميکنند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بالش بزرگ. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء). پشتی. (ناظم الاطباء) ...
[ مَ نَ ] (ص) حرامزاده. (ناظم الاطباء) (شعوری)۱. || تنبل و هيچکاره. || دروغگوی. لافگوی. گزافهگوی. || بدذات و بدکردار. (از ناظم الاطباء).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.