[ مُ لِ ] (اِخ) ابن احمدبن ابیعبيدهٔ بلنسی، معروف به صاحب قبله (از آن رو که کثيرالصلوه بود). عالم به فلکيات و فقه و حديث. در مکه از علیبن عبدالعزيز و به مصر از مزنی و ربيع& ...
لغتنامه دهخدا
[ مُ لِ ] (اِخ) ابن محرز، مکنی به ابوالخطاب، متوفی به سال 140 هـ .ق. از متقدمان در هنر غناء و موسيقی. اصلش ايرانی است. پدرش مقيم مکه و از خدام کعبه بود. مسلم در مکه پرورش ي ...
[ مُ لِ ] (اِخ) ابن مخشی. رجوع به {P(1) -المری. (الاعلام زرکلی). P}&{$20889$}ابومعاويه (مسلم...) شود.
(مُ سَ لَّ. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.)۱- قطعی شدن، ثابت شدن.۲- مقرر شدن، مختص.
فرهنگ فارسی معین
[ مُ سَ ] (حامص) سِلم. (دهار) (ترجمان القرآن). تدين به دين اسلام. (ناظم الاطباء). مسلمان بودن. اسلام. (يادداشت مرحوم دهخدا). حنيفيت. (السامی): از روزگار مسلمانی باز پادشائی اين ن ...
(مُ سَ لَّ مَنْ) [ ع. ] (ق.) قطعاً، یقیناً، محققاً.
مسلِم (زن).
فرهنگ فارسی عمید
[ مَ لَ مَ ] (اِخ) ابن احمدبن قاسمبن عبداللََّه المجريطی، مکنی به ابوالقاسم. فيلسوف، رياضیدان و منجم. وی اعلم علمای رياضی قبل از خود بود. مولدش در {$20892$}مجريط (ماد ...
[ مَ لَ مَ ] (اِخ) ابن عبدالملکبن مروانبن الحکم. او را «جراده الصفراء» لقب داده بودند. فتوحاتی در قسطنطنيه کرد. مسجد مسلمه را بدانجا بنا نهاد، سپس از جانب برادرش «يزي ...
اسم: مسلمه (دختر) (عربی) (تلفظ: mosleme) (فارسی: مسلمه) (انگلیسی: moslemeh) معنی: مؤنث مسلم، پیرو دین اسلام، مسلمانان
فرهنگ واژگان اسمها
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.