(مَ زّ) [ ع. ] (مص م.) مکیدن چیزی را.
فرهنگ فارسی معین
= مزیدن
فرهنگ فارسی عمید
[ مَ ] (اِخ) دهی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار، در ۹۰ هزارگزی غرب لنگه و دامنه کوه گوگردی، درمنطقهٔ گرمسیر واقع و دارای ۲۹۸ تن سکنه است. آبش از قنات و چاه محصولش غلات و پنبه، شغل ...
لغتنامه دهخدا
(مَ بِ) [ ع. ] (اِ.) ج. مزبله.
[ مَ بِ لَ ] (ع اِ) جاهای سرگین انداختن. (غیاث). جاهای نجاست و جاهای سرگین انداختن. (آنندراج). و رجوع به مزبلة شود.
مطابق طبع و مزاج هر کس سخن گفتن و کسی را از خود نرنجاندن؛ خوشامدگویی.
[ مِ شِ ] (نف مرکب) شناسندهٔ مزاج. عالم طبایع : انجم چرخ را مزاج شناس طبعها را بهم گرفته قیاس. نظامی (هفت پیکر چ ارمغان ص ۲۱۸).
[ مِ ] (نف مرکب) مزاج گو. کسی که موافق مزاج کسی سخن گوید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کنایه از خوشامدگوی باشد. (برهان). خوش آمدگوی. (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء). متملق. (یادداشت به خط ...
مسخرگی، لودگی، شوخی
فرهنگ واژههای سره
[ مُ ] (ع ص) دور گردانیده. رانده. برطرف ساخته. - مزاح العله؛ بی تعلل و بهانه. بهانه برطرف کرده شده : در عوارض حاجات و سوانح مهمات مزاح العله گردانید. (ترجمهٔ تاریخ یمینی). به خزائن و مر ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.