[ مُ رْ ] (اِ) سرخ بید که از آن سبد و جز آن بافند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به سرخ بید شود.
لغتنامه دهخدا
[ مُ رْ بَ تَ ] (مص مرکب) بندکردن مروارید: از این سو زهره در گوهر گسستن وزان سو مه به مروارید بستن.نظامی. || کنایه از خدمت و منصب نویافتن و ترقی در احوال بهم رسیدن. (برهان) (انجمن آرا) ...
[ مُ رْ ] (ص مرکب) به رنگ مروارید. چون مروارید.
[ مُ رْ فُ ] (نف مرکب) مروارید فروشنده. فروشندهٔ مروارید. آن که حرفهٔ او فروختن مروارید باشد. لئآل [ لَ ءْ آ ]. (منتهی الارب مادهٔ ل ء ل) (دهار).
[ مُ رْ فُ ] (حامص مرکب) عمل فروختن مروارید. لِئالة. (منتهی الارب). || (اِ مرکب) محل و جایی که در آن مروارید فروشند.
[ مُ رْ نِ ] (ص مرکب) مرصع به مروارید. (یادداشت مرحوم دهخدا). که در آن مروارید به کار رفته باشد.
[ مُ رْ دَ ] (اِ مصغر) مصغر مروارید. مروارید کوچک. مروارید خرد. || قسمی از آبله که آن را لؤلوئی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
[ مُ رْ ] (ص نسبی) مرواریدین. منسوب به مروارید. چون مروارید. مانند مروارید: لون لؤلُئی و لون لؤلؤان، رنگ مرواریدی. (منتهی الارب). || ساخته از مروارید.
[ مَ رْ ] (اِخ) تثنیهٔ مَرو، و مراد از آن مرو شاهجان و مروالروذ است. (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان). و رجوع به مرو شود.
[ مَ رْ ] (اِخ) (آل...) سلسله ای از خلفای اموی که اولین آنها مروان بن حکم بوده است. رجوع به آل مروان در ردیف خود شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.