[ مَ قَ ] (ع اِ) خوابگاه. (منتهی الارب) (دهار) (غیاث). مضجع. خواب جای. ج، مَراقد. (اقرب الموارد): بهی زان دوبالش به نرمی بگشت بی آزار گردان به مرقد گذشت.فردوسی. حکمت او را ز نورباری جنت ه ...
لغتنامه دهخدا
[ زَ / زِ مَ قَ ] (اِ مرکب) به معنی فیروزه کاخ باشد که دنیا و عالم سفلی است. (برهان).
[ لَ / لُو حِ مَ قَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) لوح تربت. لوح مزار. لوح قبر: حرام باد بر آن کوهکن شهادت عشق که لوح مرقدش از سنگ بیستون نکنند. محسن تأثیر.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.