[ مَ ] (اِ) سرحد. (لغت فرس اسدی) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (رشیدی). دربند. ثغر. حد. خط فاصل میان دو کشور: بیایید یکسر به درگاه من که بر مرز بگذشت بدخواه من.دقیقی. بر مرز بنشاند یک مرزبان ب ...
لغتنامه دهخدا
[ مُ ] (اِ) مقعد. (برهان قاطع) (رشیدی) (انجمن آرا). نشستگاه. (اوبهی) (برهان قاطع). سوراخ مقعد. (غیاث اللغات). مخرج سفلی. سوراخ کون از انسان و حیوانات. (برهان قاطع). آلست. دبر: مرزش اندرخو ...
مرزی پسینی که باتوجهبه تفاوتهای فرهنگی در یک منطقه به وجود میآید [جغرافیای سیاسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
مرزی که بهاجبار در یک منطقه، بدون توجه به الگوهای فرهنگی موجود در آن، تحمیل میشود [جغرافیای سیاسی]
مرز میان دو صفحه که از هم دور میشوند [زمینشناسی]
مرزی سیاسی که با برخی مرزهای فرهنگی مانند مرزهای زبانی یا مذهبی همپوشانی دارد [جغرافیای سیاسی]
فرمولدار [ریاضی]
(مَ زُ) (اِمر.) مملکت، کشور.
فرهنگ فارسی معین
مرزی که در خلال فرایند اسکان به وجود آمده باشد [جغرافیای سیاسی]
[ مِ ] (ص نسبی) منسوب به مرزا. || (اِ مرکب) قبای بلندآستین سر دست گشاده. جبه. || (حامص مرکب) طریقه و آئین و سلوکی که میرزا دارد. (ناظم الاطباء). || شرافت و حکومت و تکبر و خودبینی و خو ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.