[ مَ ] ( ) حرفی است که به نظر فرهنگ نویسان برای زینت و تحسین کلام یا برای اقامهٔ وزن در شعر یا برای افادهٔ حصر و تحدید یا برای تأیید در جمله ذکر می شود و به عقیدهٔ گروه دیگر از لغت نویسان ا ...
لغتنامه دهخدا
[ مُ / مُ رر ] (ع اِ) داروئی است تلخ همچون صبر که به شکستگی ها بمالند و ببندند، بگیرد و درست شود. (ترجمهٔ بلعمی تاریخ طبری). آب منجمد درختی است مغربی شبیه به درخت مغیلان و خاردار و از زخم ...
[ مِ ] (اِ) دوست. یار. (ناظم الاطباء) (؟)
[ مُ رر ] (اِخ) نام چند جد جاهلی است، از آن جمله: ۱- جدی است که بطنی از بنی راشد بدو مربوطند که در مصر سکونت داشتند. رجوع به الاعلام زرکلی ج ۸ ص ۸۱ و سبائک الذهب ص ۴۱ شود. ۲- مربن أدبن طابخ ...
[ مُ رْ رِ مَ کْ کی ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) نوعی درخت «مُر» و بهترینش آن است که خوشبوی و تلخ و صاف و مایل به سرخی بود. (از تحفهٔ حکیم مؤمن). و رجوع به مرمکی ذیل مُرّ شود.
آینه.
فرهنگ فارسی عمید
[ مِ رْ ] (ع ص) (از «رأس») اسبی که سرهای اسبان بگزد در با هم رفتن، یا آن که بسر زند اسبان دیگر را در وقت تقدم و پیشی خود. (منتهی الارب). اسبی که کلهٔ اسبان همجوار خود را گاز بگیرد و قیل ال ...
[ مِ ءَ ] (ع ص) کسی که چیز شکسته را اصلاح می کند و شکسته بندی می نماید. (ناظم الاطباء).
[ مَ ءَ ] (ع اِ) زن. (ترجمان علامهٔ جرجانی ص ۸۷). تأنیث مرء است و جمع آن بر غیر لفظ اصلی می شود: نساء. (از متن اللغة). || (اِخ) گاه در تاریخ از مرأة مراد کلئوپاترا است. رجوع به اسرائیل ا ...
[ مُ رْ ئَنْ / آ ] (ع ص) رأس مرأیً؛ سر درازبینی و بلندآواز. (از منتهی الارب)؛ ای طویل الخطم فیه تصویت کهیئةالابریق. (متن اللغة).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.