گلو بریده، کشتار، دست وپا زده
فرهنگ واژههای سره
[ مَ ] (ع ص) ذبح کرده شده. (منتهی الارب). کشته شده به طریق ذبح. (ناظم الاطباء). قتیل. (متن اللغة). گلوبریده. نعت مفعولی است از ذبح. || حلال. (منتهی الارب). روا. (یادداشت مؤلف): کل شی ء فی ...
لغتنامه دهخدا
[ مَ نَ / نِ ] (ص نسبی، ق مرکب) حرکت مذبوحانه؛ حرکتی از روی کمال نومیدی و بی اندک فایده ای. تلاشی بی نتیجه و مأیوسانه، شبیه به حرکاتی که مرغ یا گوسفند بسمل در واپسین دقایق حیات می کند.
[ حَ رَ کَ تِ مَ نَ / نِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) حرکتی که بقصد نجات از مضیقه انجام گیرد ولیکن نتیجهٔ آن معکوس باشد، همچون حرکت حیوان مذبوح که فوران دم بیفزاید و مرگ او نزدیکتر سازد. حرکتی ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.