[ مُ خِ ] (ع ص، اِ) پشتهٔ بلند مشرف بر زمین سیرآب. (منتهی الارب). || بزرگی که دخالت در کار قوم کند. (از متن اللغة). کسی که مداخله می نماید و داخل در کاری می شود. || مصاحب و همدم. || ...
لغتنامه دهخدا
[ مُ خَ / خِ لَ کَ دَ ] (مص مرکب) داخل شدن در امری. درآمدن در کاری. اقدام به کاری : چنانکه در طبایع مرکب است هر کسی برای خویش در مهمات مداخلت کردی. (کلیله و دمنه). || درآمدن در کاری که ...
(مُ خِ لِ) [ ع. مداخلة ] (مص ل.) دخالت کردن، داخل شدن در کاری.
فرهنگ فارسی معین
داخل شدن در امری یا در کار کسی به قصد ایجاد اخلال در آن.
فرهنگ فارسی عمید
[علوم سلامت] فعالیتی عمدی و برنامهریزیشده و هدفمند در یک سامانه یا فرایند که به از بین بردن پدیدهای نامطلوب یا پیشگیری از آن میانجامد|||[علوم سیاسی و روابط بینا ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[ مُ خَ / خِ لَ / لِ گَ ] (ص مرکب) که در کار دیگران بی هیچ حقی و بی اجازت آنان دخالت و دست اندازی کند. دولت یا حکومتی که در امور داخلی ممالک کوچکتر و ضعیف دخالت کند.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.