[ مُ ] (اِ) بندگاه ساق پا و ساق دست. آن مفصل که کف دست را از ساعد و کف پا را از ساق جدا می کند. آن قسمت از بدن که کف دست را به ساعد و کف پا را به ساق پیوند می دهد. خرده گاه بند دست و پای. ...
لغتنامه دهخدا
مربوط به مچ دست یا واقع در آن [پزشکی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ مِ مِ کَ دَ ] (مص مرکب) صدا کردن دهان در موقع خوردن غذا. (فرهنگ لغات عامیانهٔ جمال زاده).
مربوط به استخوانهای مچ پا یا واقع در آن [پزشکی]
چیزی که فشرده و به هم مالیده شده باشد. * مچاله شدن: (مصدر لازم) فشرده و مالیده و له شدن. * مچاله کردن: (مصدر متعدی) فشردن و در هم مالیدن و له کردن.
فرهنگ فارسی عمید
[ مُ لَ / لِ شُ دَ ] (مص مرکب) فشرده شدن در میان مشت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مچاله شود.
[ مَ چَ ] (اِ) بمعنی بیگار و کار فرمودن به زور و ستم و بی اجرت باشد. (برهان) (آنندراج). بیگار و کارفرمایی به زور و بی مزد و اجرت. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجرگ شود.
[ مَ چَ ] (فعل نهی) منع از چفسیدن است که بمعنی چسبیدن است یعنی مچسب. (برهان) (آنندراج). کلمهٔ نهی از چفسیدن یعنی مچسب. (ناظم الاطباء). و رجوع به چفسیدن شود.
(~.) (اِ.) خوراکی و تنقلی که به هنگام کشیدن تریاک و شیره خورند، مزه.
فرهنگ فارسی معین
[ مُ چَ ] (ترکی، اِ) رجوع به مادهٔ قبل شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.