[ مُ تَ جَ رْ رَ ] (ع مص) برهنه شدن. (ناظم الاطباء). || (اِمص) برهنگی و عریانی: امرأة بضةالمتجرد؛ زن تنک پوست آکنده گوشت وقت برهنگی. فلان حسن المتجرد؛ برهنگی فلان نیکو و خوش آیند است. (ن ...
لغتنامه دهخدا
[ مُ تَ جَ رْ رِ ] (ع ص) فروخورندهٔ خشم. || جرعه جرعه خورندهٔ آب و مانند آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تجرع شود.
[ مُ تَ جَ رْ رِ ] (ع ص) شب گذشته و تمام گردیده. (آنندراج). سال تمام و شب در گذشته و روز در گذشته. (ناظم الاطباء). || دعوی گناه کننده بر کسی که نکرده است آن را. (آنندراج). اسناد گناه دهند ...
[ مُ تَ جَ رْ رَ ] (ع ص) متهم و تهمت داده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.