۱. توقف کردن در جایی؛ اقامت کردن. ۲. باقی بودن بر حالتی. ۳. [مجاز] زنده ماندن: از آن بیش دشمن نبیند کسی / و گر چند ماند به گیتی بسی (فردوسی: ۷/۵۹۵). ۴. [مجاز] متحیر و متعجب بودن. ۵. ( ...
فرهنگ فارسی عمید
[ دَ ] (مص) مانستن و شبیه بودن. (ناظم الاطباء). مانیدن. شبیه بودن. شباهت داشتن. مشابهت داشتن. همانند بودن. مانند بودن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): عشق او عنکبوت را ماند بتنیده ست تفنه گرد ...
لغتنامه دهخدا
[ دَ ] (مص) توقف کردن. (ناظم الاطباء). توقف کردن. درنگ کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ایرانی باستان، من . پهلوی، ماندن . پارسی باستان و اوستا، من (انتظار کشیدن). پهلوی، مانیشتن، مانی ...
(دَ) (ص لیا.)۱- کسی که زنده خواهد ماند.۲- قابل دوام.۳- مقیم، ماندگار.
فرهنگ فارسی معین
[ اَ دَ ] (مص) انجام دادن. بپایان آوردن کار.
[ اَ دَ دَ ] (مص مرکب) عی. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). عاجز شدن. بیچاره شدن. چاره پیدا نکردن. متحیر شدن. مضطر شدن. درماندن : جعفر چون بشنید اندر ماند، دانست که نه صواب است که خلیفه م ...
۱. بهجا ماندن؛ باقی ماندن. ۲. [قدیمی] عقب ماندن؛ واپس ماندن. ۳. [قدیمی] از کار ماندن. ۴. [قدیمی] به مقصود نرسیدن. ۵. [قدیمی] خسته شدن.
سرجا ماندن، برجا ماندن، باز ماندن
فرهنگ واژههای سره
[ دَ ] (مص مرکب) بجای ماندن. بازماندن : آنجا که یک مصلحت خداوند سلطان باشد در آن بندگان دولت را هیچ چیز باقی نماند. (تاریخ بیهقی ص ۲۶۹ چ ادیب). از جمالش ذره ای باقی نماند آن قدح بشکست و ...
[ بِ هَ دَ ] (مص مرکب) بهم مانستن. شبیه یکدیگر بودن.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.