[ لَ ] (اِ) لقمهٔ کلان. تکهٔ بزرگ. (برهان). || در لغت نامهٔ اسدی این صورت را آورده و بدان معنی کاج و سیلی داده است با شاهد ذیل : رویش نبیند ایچ و قضا را چو بیندش بامش بر آستین و لپش بر ...
لغتنامه دهخدا
[ لَ لَ ] (اِ صوت) صدا و آواز آش خوردن. || صدا و آواز آب خوردن سگ را گویند. (برهان). || لف لف. رجوع به لف لف شود.
[ لَ لَ پَ ] در (خوار).
[ لِ ] (اِخ) نام یکی از دو قاتل اکتاو، قیصر روم. قاتل دیگر ایزوکرات نام داشت. (ایران باستان ج ۳ ص ۲۱۲۷).
[ لَ سَ ] (اِخ) دهی از دهستان حومهٔ بخش رامسر شهرستان تنکابن، واقع در یک هزارگزی باختر رامسر، کنار راه شوسهٔ رامسر به رودسر. دامنه، جنگل، معتدل و مرطوب و مالاریایی. دارای ۳۱۰ تن سکنه شیعه. ...
(لِ) (ص.) درخشان، درخشنده.
فرهنگ فارسی معین
[ لُ رَ ] (اِخ) ژان باتیست. نقاش و حجار فرانسوی. مولد متز (۱۷۳۴ -۱۷۸۱ م.).
[ ] (اِ) لچ. لگدی باشد که به پشت پای زنند. اسدی ذیل لغت لج در لغت نامه گوید: لج لگدی باشد که به پشت پای زنند و لپرک نیز گویند.
[ لُ ] (اِ) اندرون رخسار. (آنندراج). لپ.
[ لِ دُ رِ ] (فرانسوی، اِ) نام نوعی ماهی بزرگ ذوریتین که در اعماق لای ناک رود آمازن زیست کند و هم در مجاری آبهای دیگر برزیل.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.